ماه ماه
فقط… چند روز دیگر ضیافت دیگر تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده .
و من هنوزجامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای….
و اگر اذن تو یاریم کند باز هم خواهی شنید.
من از “خودم"عجیب به تنگ آمده ام که اینگونه دستانم را مضطرانه بالا گرفته ام.
آنقدر منیت هایم زمین گیرم کرده اند که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام.
من آتشـی به سوزانندگی خودم سراغ ندارم؛ خدا
هر الغوث من استغاثه به فریادرسی است که تنها قدرت رها کننده من از حصار منیت هایم است.
باز هم می آیم دلبرم.
و تو را به “خودت” قسم میدهم ؛ تا مرا از “خودم” برهانی.
#بکَیاالله….
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم قرار میدهی؟
وعده ی امشب هراس به دلم افکنده است؛
میترسم از چشمانی که گناه خشکشان کرده !
میترسم از دستانی که غرور… فقر را از لابلای سرانگشتانش دزدیده است!
میترسم از قلبی که نجاسات نَفْسَم بال پروازش را شکسته
به فریاد دلم برس…
من جز تو فریادرسی سراغ ندارم.
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام شاید به اعتبار هیبتشان مرا نیز به پروازی بلند مفتخر کنی!
ترس دلم را بریز…
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای!
من که جز بخشـش خاطره ای از تو به یادم ندارم
دستانم را بالا گرفته ام
مرا از میان لجن زار منیت هایم بیرون میکشی؟